part 55
لینو = این چندش بازیا رو جمع کنید ...پاشید برید سر کارتون
یوری = لینو یا اذیت نکن ...
لینو = اینجا خونه ی خاله نیست که عمارت مافیاست ماهم دیگه بچه دبیرستانی نیستیم ...
یوری = وایستید چان گوشیمو گرفته احتمالا مادر و پدرم نگران شدن ...یکیتون گوشیشو بده من زنگ بزنم به پدر مادرم ...
هان = بیا گوشیه منو بگیر ...
یوری زنگ میزنه به پدر و مادرش =
اقای پارک = الو ...بفرمایید
یوری = الو بابا ..
اقای پارک = دخترم تویی ...چرا گوشیتو جواب نمیدی ..ما مردیم و زنده شدیم ...
یوری = ببخشید بابا گوشیمو تو راه ازم دزدین ...وقت نکردم زنگ بزنم ببخشید
مامان یوری از تو اشپز خونه داد میزنه = پدسگ چرا گوشیتو جواب نمیدی ...
یوری = بابا لطفا بعدا به مامان توضیح بده چی شده من الان وقت ندارم ...راستی احتمالا یه مدت طولانی نتونم باهاتون تماس بگیرم ...چون هم گوشی ندارم هم یه شغل پیدا کردم تو استرالیا باید برم اونجا ...
اقای پارک = باشه دخترم ...فقط مواظب خودت باش هر جاهم میری هان رو با خودت ببر...
یوری = بابا هان مگه اسباب بازیه ...
اقای پارک = همین که گفتم ...
یوری = باشه ..بای بای ...
اقای پارک = خداحافظ عزیزم ...
گوشیو قطع کردن ...
ویو یوری =
با شنیدن صدای پدرم بغض بدی کل گلوم رو داشت خفه میکرد ...اصلا نمیتونستم حرف بزنم...شاید شما درک نکنید ولی نگه داشتن بغض ، جلو جمع، برای اینکه نفهمن درونت چه اشوب بزرگی بر پا شده، چقدر سخته ...بعد از قطع کردن گوشی ...تا تلفونو دادم دست هان و سریع رفتم سمت دستشویی ..درو قفل کردمو شیر ابو باز کردم و به دیوار تکیه دادم ...اشک هام بی اختیار مثل رود میریخت و من توان جلوگیریش رو نداشتم ...حدودا نیم ساعت بود تو دستشویی بودم ...دست و صورتمو یه اب زدم و اومدم بیرون که دیدم همه جلو در دستشویی وایستادن ...
یوری = لینو یا اذیت نکن ...
لینو = اینجا خونه ی خاله نیست که عمارت مافیاست ماهم دیگه بچه دبیرستانی نیستیم ...
یوری = وایستید چان گوشیمو گرفته احتمالا مادر و پدرم نگران شدن ...یکیتون گوشیشو بده من زنگ بزنم به پدر مادرم ...
هان = بیا گوشیه منو بگیر ...
یوری زنگ میزنه به پدر و مادرش =
اقای پارک = الو ...بفرمایید
یوری = الو بابا ..
اقای پارک = دخترم تویی ...چرا گوشیتو جواب نمیدی ..ما مردیم و زنده شدیم ...
یوری = ببخشید بابا گوشیمو تو راه ازم دزدین ...وقت نکردم زنگ بزنم ببخشید
مامان یوری از تو اشپز خونه داد میزنه = پدسگ چرا گوشیتو جواب نمیدی ...
یوری = بابا لطفا بعدا به مامان توضیح بده چی شده من الان وقت ندارم ...راستی احتمالا یه مدت طولانی نتونم باهاتون تماس بگیرم ...چون هم گوشی ندارم هم یه شغل پیدا کردم تو استرالیا باید برم اونجا ...
اقای پارک = باشه دخترم ...فقط مواظب خودت باش هر جاهم میری هان رو با خودت ببر...
یوری = بابا هان مگه اسباب بازیه ...
اقای پارک = همین که گفتم ...
یوری = باشه ..بای بای ...
اقای پارک = خداحافظ عزیزم ...
گوشیو قطع کردن ...
ویو یوری =
با شنیدن صدای پدرم بغض بدی کل گلوم رو داشت خفه میکرد ...اصلا نمیتونستم حرف بزنم...شاید شما درک نکنید ولی نگه داشتن بغض ، جلو جمع، برای اینکه نفهمن درونت چه اشوب بزرگی بر پا شده، چقدر سخته ...بعد از قطع کردن گوشی ...تا تلفونو دادم دست هان و سریع رفتم سمت دستشویی ..درو قفل کردمو شیر ابو باز کردم و به دیوار تکیه دادم ...اشک هام بی اختیار مثل رود میریخت و من توان جلوگیریش رو نداشتم ...حدودا نیم ساعت بود تو دستشویی بودم ...دست و صورتمو یه اب زدم و اومدم بیرون که دیدم همه جلو در دستشویی وایستادن ...
- ۸.۸k
- ۲۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط